سلام پسر عزیزم این یه هفته که نبود خیلی هفته ی سختی بود هم برای من و بابا محسن هم برای تو که تب داشتی و سرما خورده بودی پنج شنبه شب 9 اذر ماه بود که تب داشتی وبابا محسن پاشویت داد تا خوب شدی و خوابیدی فردا شبش عمو جواد و زن عمو برای اولین بار اومدن خونمون و تو حالت خوب بود وراحت خوابیدی ولی شنبه شب تا خود صبح ما بیداربودیم و تو ناله میکردی و تب داشتی ساعت 7 صبح یکم بهترشدی و خوابیدی ولی وقتی اومدم بالا سرت دیدم تب داری و نگران شدم بابا محسن سر کاربود اقاجون و عمو اومدن تورو بردنت دکتر دستشون درد نکنه خیلی لطف کردن بعدش هم مارو بردن خونه خودشون و اقا جون گفت تا امیررضا خوب نشده نمیرین خونه مادرجون و اقا...